بسیجی

برای بسیجی زمان دیر نیست
به خرد و کلان و به پیر نیست

بسیجی سلاحش علم،نه تیر نیست
به روی لبش جز به تکـبیـر نیست

بسیجـی چیزی به غیر غـرور نیست
خدا داند که او،ذره ای مغرور نیست

بسیجی مثل همچو کبک نیست
کـلامش جـز به لبیـک نیست

بسیجی به غیر از شهادت در این عصر نیست
به جز اهل درد بسیجـی در این شهـر نیست

بسیجی به دنیا بستـه زنجیـر نیست
کنون منتظر به تشکر و تقدیر نیست...

اشک تو

نکند شادی من اشک تو را جاری کند

بـر تن تـو زخـم را زخـم کـاری کند

انکار وجود

کسانی که منکر وجود خدا می شوند در حقیقت وجود خود را انکار می کنند.

کنایه زدن

سیلی دلسوزانه در صورت،بهتر از کنایه زدن مهربانانه است.

تحلیل کن

حرف های دیگران را بشنو و تحلیل کن بیهوده تقلید مکن.

با خدا ابراز کن

راز دل جز با خدا گفتن خطاست

کار آدم ها فقط ظلـم و جفاست

خـون دل گــر خـورده ای

راز دل هرگز مگو با بنده ای

راز دل خواهی خدا همراز کن

درد دل را بـا خـدا ابـراز کن

کار خود کن شغل او همکاری است

استجـابت،هم دعا،هم یـاری است

می نویسم

تمام دفترم را ورق می زنم

این بار برای تو قلم می زنم

می نویسم از حضـور تو از غیبـت من

می نویسم از عبـور تو از جا ماندن من

می نویسم از دیدن تو از کور بودن من

می نویسم از انتظار از دلهای بـی قـرار

می نویسم از یـار از سـالهای بـی بهـار

مهریه مادر ما

قایـق سهـراب دگـر رفتـه است

غرق به دریا و به خون خفتـه است

هستی ما هستی سهـراب نیست

هستی سهراب به جز آب نیست

مهــریـه مــادر مـا آب بود

لحظه تشییع جهـان خواب بود

ما به جهـان مدعی ظهوریـم

غافـل از قـافـلـه عبـوریـم

او که به دریا زد و رفت از جهـان

خون به دل ما شد و صاحب زمان "عج"

پایان فصل انتظار

رسیده جونـم به لبـم

نزدیـک جمعه ی غمم

بازم داره جمعه میشه

نیومـد از راه سحـرم

ای تو گـل سپیـد من

خبـر بـده نویـد من

کی میرسه روز قرار؟

پـایـان فـصل انتظار...

نویسم بر دلم

آنچه خواهم از خدا،من هک کنم بر جان و بر لوح دلم

ای قـلـم مـنـویـس حـرفـی را،نـویـسـم بـر دلم